آسمان ابری است اما ماه پیدا میشود
ماه پنهان است اما گاه پیدا میشود
ماه بازی میکند با خاکیان از پشت ابر
گاه پنهان میشود ناگاه پیدا میشود
آسمان تاریک، ره باریک، مقصد ناپدید
زیر نور ماه اما راه پیدا میشود
از برای دیدن مهتاب پنهان زیر ابر
گاهگاهی فرصتی کوتاه پیدا میشود
یوسف یعقوب در صحرا اگر گم میشود
یک دو روز دیگر اندر چاه پیدا میشود
سینهای دارم که در آن جا برای کینه نیست
اندر این آیینه تنها آه پیدا میشود
گرچه ناپیداست اما دل گواهی میدهد
قاصدی با مژدهای دلخواه پیدا میشود
بی خدا بودم در آن عمری که با خود زیستم
هر کجا من گم شوم الله پیدا میشود
آسمان چشم من ابری است، بارانی است امشب
دیدهام دریاست، دریایی كه طوفانی است امشب
قطرههای اشك در چشم تر من میدرخشد
خانه چشمم به یاد تو چراغانی است امشب
میبرد از جا مرا طوفان غم، سیلاب گریه
این بنای كهنه را آهنگ ویرانی است امشب
سهم من در كنج خلوت گر نباشی گر نیایی
گه پریشانی است امشب گه پشیمانی است امشب
آفتابا كی شود روشن كنی كاشانهام را
در گشودم تا بیایی، وقت مهمانی است امشب
كاروان عمر پیمودهست ره منزل به منزل
این كتاب داستان در فصل پایانی است امشب